سپهر نصیحتگر/ بیدلیل نبود وقتی برای اولینبار احساس کردم خبرنگارم چارستون بدنم لرزید، گویی که سرمای زمستانی بیرحم در ریشه به ریشهی افکارم رخنه کرده و با واژههایی که هیچگاه به گوش نرسیدهاند تمام تنم را به لرزه درآورده بود و بیدلیل نبود که هیچگاه لفظ خبرنگار را دوست نداشتم. به اعتقاد من «روزنامهنگاری» عنوان شغل بیپولی بود که انتخاب کردهام. اصلن چه فرقی میکند خبرنگار یا روزنامهنگار و یا بهقول برخی گزارشگر میدانی و هوایی و دریایی، وقتیکه در نهایت هیچ احساسی به کاری که هست، نداری!
وقتیکه برای اولینبار احساس کردم خبرنگارم هوا سرد بود و سرم گرمِ تمام پدیدههایی که از سرم میچکید و اما امروز – پس از سالها – در چنین روز مردادیِ تهران، هوا گرم است و سرم سرد و علاوهبر تمام اینها انگشتبهانگشت دستانم مملو از تمام ناگفتههایی است که نباید گفت؛ آری، بیدلیل نبود تمام استرس راهِ پُرنشیبی که پیش گرفتهام.
ابتدای سخن دلم میخواست که امروز، متنم را به قصد تجلیل از صاحبان رسانه بنویسم، اما هر چه کردم دلم آرام نگرفت، میدانید چیست؟ در کشور ما هیچکس از خبرنگار آزاد تجلیل نمیکند، در کشور ما هدیه ازآن کسی است که هدیهای بدهد و صفت جلیل را کسی دارد که جلالی همراه او است. بدون هیچ حرفی از تبریک و شادباش، محترم میشمارم همهی دوستانی را که نوشتند نه بهخاطر نوشتن و یا تجلیل در چنین روزی، آنهم بهدست کسانی که نه نوشته را بلکه محتوای بیمربوط و شرماگین پشت واژهها را جستوجو میکنند. در کشور ما پیرها میمیرند و جوانها پیر و کودکان جوان میشوند و آدمها کودکانه در حوض کوچک گوشهی حیاط نقاشی میکنند.
[باشد که خبرنگار آلزایمر بگیرد و روزش را بهیاد نداشته باشد]
انتهای پیام/